درنیکا جونموندرنیکا جونمون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

درنیکا:مروارید پاک و درخشان زندگی مامانی و بابایی

سفر

خوشگل خانم مامان به امید خدا فردا داریم میریم مشهد من شما بابایی مامان جون فرزانه بابا جون و عمو پدرام اما شما چند وقت سخت می می میخوری و من خیلی نگرانم که در سفر چیکار کنم اگه نخوری خیلی ضعیف میشی امیدوارم مشکلی پیش نیاد و به همه خوش بگذره عکساشو حتما بعد توی وب قرار میدم یادت نره که همیشه دوستت دارم و خواهم داشت ...
17 خرداد 1392

دندووووون

فکر کنم داری دندون درمیاری خیلی بیحال شدی پای چشتم گود نشسته کاشکی زود راحت شی بله دیگه همه چیزم میبری سمت دهن و گاز گاز میکنی ...                                                       حتی بند دوربین رو که عکست رو هم خراب کرد            اگر هم چیزی گیر نیاوردی دستاتو گاز میگیر...
17 خرداد 1392

عاشقانه پنجم

بهترینم دیشب من وبابایی و شما رفتیم واسه دختر گلم روروک خریدیم آخه خیلی شیطون شدی دختر نازم و خیلی سریع حوصلت سر میره مطمئن نبودم که الان وقتشه یا نه و نگران بودم کمرت یا پاهای خوشگلت اذیت شه اما بعد از خرید رفتیم خونه مامان جون و وقتی نشستی توی روروک سریع شروع کردی به حرکت به سمت عقب خیلی بامزه بود   به امید خدا همیشه سالم و شاداب باشی و خیلی زود خودت بدون کمک راه بری و بازی کنی و ... واااای کلی آرزو دارم واست گلم عاشقتم زیباترینم     ...
12 خرداد 1392

عاشقانه چهارم

یکی یک دونه مامانی دیروز بعد از ظهر همراه بابایی رفتیم دکتر : 6.400 وزنته و قدت 68 دکترت غذای کمکی و قطره آهن هم واست شروع کرد امروز صبح خودم بیدارت کردم آخه دیشب زود خوابیدی دلم برات تنگ شده بود وقتی غذاتو میخوردی(آرد برنج و شکر مثل فرنی) خیلی قیافت خواستنی بود با صدای نم نم میخوردی زیادم خوشت نیومده بود کمی هم متعجب بودی دوست دارم تا همیشه ...
11 خرداد 1392